وقتی حوصله دنیا سر می رود و تو نگاه خسته ات را به آن میدوزی.

وقتی توان خنده ات را از سایه خوشی ها و لبخندها میگیری.

به وزیدنی ناهمگون به هم خواهی ریخت.

و فرو می پاشی بر سر دنیا.

بگذار کمی آشناتر با تو باشم همسایه دیوار به دیوارم.

و تنها از تو مرتزق باشم.

بخندم و خوش باشم بی سایه دیگران.

و سهمم از حوصله سر رفته دنیا را بردارم و به تو برسم.

آنجا که وام دار نخواهم بود.

و بی هیچ واسطه ای خواهم خندید.

تو این را نمی خواهی دنیا؟.

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها